از افسانه تا فاشیسم: بازاندیشی جایگاه شاهنامه در ایران معاصر
مقدمه
شاهنامه فردوسی بیش از هزار سال است که بهعنوان «حماسه ملی ایران» ستوده میشود. اما تقدیس بیچونوچرای آن، نقد آزاد و علمی را دشوار کرده است. در حالی که بررسی دقیق متن نشان میدهد شاهنامه صرفاً اثری ادبی نیست، بلکه ایدئولوژی خاصی را بازتاب میدهد: قوممداری افراطی، ملیگرایی تهاجمی و زنستیزی ساختاری. این مؤلفهها آن را به متنی با ماهیت فاشیستی بدل میسازند.
در همین زمینه، دو چهرهٔ فرهنگی معاصر تابو را شکستند:
محمدحسین مهدویان ، کارگردان سینمای ایران، شناختهشده با فیلمهای تاریخی و سیاسی چون ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز. او اخیراً صریحاً گفت: «شاهنامه اثری فاشیستی و نژادپرستانه است.»
زینب موسوی (طنزپرداز و استندآپ کمدین، مشهور به «امپراتور کوزکو»)، که در اجرای کمدی خود ابیات زنستیزانه شاهنامه را به طنز گرفت و با هجمه رسانهای و حتی پیگرد قضایی روبهرو شد.
این دو نفر نشان دادند که نقد شاهنامه در ایران امروز همچنان ممنوع است—و همین ممنوعیت، خود نشانهای از سلطهٔ فاشیستی فرهنگ رسمی است.
۱. قوممداری و ملیگرایی افراطی
شاهنامه ایران را در مرکز تمدن مینشاند و «دیگران» را دشمن معرفی میکند:
تورانیان: تجسم شر و ستمگری؛ از افراسیاب تا سپاهیانش، همواره اهریمنی و خونریز تصویر میشوند. در ایران امروز، بسیاری از ترکهای آذری این روایت را توهین به هویت خود میدانند.
اعراب: عامل سقوط ساسانیاناند و حتی با «دیو» مقایسه میشوند. سقوط ایران به دست تازیان در شاهنامه با لحنی تلخ و تحقیرآمیز روایت میشود.
این تصویرسازیها الگویی آشکار از ناسیونالیسم افراطی و دشمنسازی دائمی است: هویتی که نه در تنوع داخلی، بلکه در نفرت از دیگری ساخته میشود. چنین الگویی، همان است که بعدها در فاشیسم اروپایی بازتولید شد.
۲. زنستیزی ساختاری
الف) ابیات زنستیزانهٔ مشهور
شاهنامه در موارد متعدد زنان را فرودست و بیخرد تصویر میکند. ابیات مشهور در این زمینه عبارتاند از:
1. «به کاری مکن نیز فرمان زن / که هرگز نبینی زنی رای زن»
2. «زنان را ستایی سگان را ستای / که یک سگ به از صد زن پارسای»
3. «کرا دختر آید به جای پسر / به از گور داماد ناید بدر»
4. «زن و اژدها هر دو در خاک به / جهان پاک از این هر دو ناپاک به»
5. «همه کار بیهوده زن راز به / که بیرای و بیهوش و پرناز به»
البته شاهنامه در کنار این ابیات، شخصیتهایی چون رودابه، تهمینه، گردآفرید و فرانک را نیز تصویر میکند که دارای خرد، اراده یا توان جنگاوریاند. اما این موارد استثنا هستند و کلیت متن همچنان زنان را فرعی و تابع مردان نشان میدهد.
نتیجه این است که شاهنامه ساختاری جنسیتزده و زنستیز دارد، حتی اگر در گوشههایی زنان را ستوده باشد.
۳. مؤلفههای فاشیستی در شاهنامه
اگر فاشیسم را مجموعهای از مؤلفههای فکری بدانیم، شاهنامه با بسیاری از آنها همپوشانی دارد:
اسطورهسازی از گذشته طلایی: رؤیای بازگشت به ایران باستان ساسانی.
خون و خاک مقدس: ایرانزمین نه جغرافیا، بلکه حقیقتی برتر و الهی است.
دشمنسازی دائمی: ملت در نفی دیگری معنا مییابد.
ستایش قدرت و جنگ: پهلوان و شمشیر ارزش نهاییاند، نه خرد جمعی یا عدالت اجتماعی.
این عناصر، شاهنامه را از یک اثر ادبی به متنی با روح فاشیستی بدل میسازند.
۴. شاهنامه در ایران معاصر: ابزار سلطه فرهنگی
در ایران امروز، شاهنامه نه فقط خوانده، بلکه پرستیده میشود:
در آموزش رسمی، شاهنامه «تنها حماسه ملی» معرفی میشود و ادبیات ترکی، کردی، عربی و بلوچی به حاشیه رانده میشود.
در رسانهها، هر نقدی به شاهنامه «توهین به مفاخر ملی» تلقی میشود.
در سیاست فرهنگی، فردوسی نماد هویت فارسمحور معرفی میشود.
ماجرای موسوی و مهدویان نشان داد که در ایران امروز نقد شاهنامه تابو است و این تابو خود نشانهٔ یک فاشیسم فرهنگی است.
۵. دفاع از مهدویان و موسوی
مهدویان حقیقت را گفت: شاهنامه اثری فاشیستی و نژادپرستانه است. شاید لحن او تند بود، اما سخنش مبتنی بر واقعیت متن بود.
موسوی با طنز ابیات زنستیزانه را عریان کرد و نشان داد شاهنامه هنوز در بازتولید تبعیض علیه زنان فعال است.
هر دو، تابوی نقد را شکستند. دفاع از آنها یعنی دفاع از آزادی بیان در برابر تقدسسازی ایدئولوژیک.
نتیجهگیری
شاهنامه، با همهٔ ارزش ادبی و زبانیاش، متنی است با مؤلفههای آشکار فاشیستی، ناسیونالیستی و ضدزن. این حقیقت را نمیتوان با تقدسسازی پوشاند. شاهنامه باید همانند هر متن تاریخی نقد شود، نه پرستش.
مهدویان و موسوی با شجاعت این واقعیت را آشکار کردند: شاهنامه نه تنها «حماسه ملی»، بلکه بیانیهای ایدئولوژیک است که برتری قومی، نفرت از دیگری و فرودستی زنان را تبلیغ میکند.
اگر ایران بخواهد آیندهای برابر و چندفرهنگی داشته باشد، باید شاهنامه را از جایگاه «کتاب مقدس» پایین بیاورد: بخواند، نقد کند، و بیاموزد—اما هرگز نپرستد.





